می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند ياد وصال
ناله می لرزد ، می رقصد اشک آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل
:: برچسبها:
ميروم ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1